دستي بالاي همه دستها
دستي بالاي همه دستها
دستي بالاي همه دستها
نویسنده : محمد صدرا
مصاحبهاي كوتاه با «عليرضا محمدزاده»، رزمندة جبههها
ساعتي با او در مسجد «آل شيخ» شهر بجنورد ـجايي كه بچههاي «دسته اخلاص» از آنجا به جبهه اعزام ميشدندـ به گفتوگو نشستيم و اندكي از جبهه شنيديم.
سال 61، در سن شانزدهسالگي عازم مريوان ـ جبهه كردستان ـ شدم. 62 به كامياران رفتم و بعد هم در عمليات خيبر شركت كردم. در تيپ امام موسي(ع) لشكر پنج نصر بودم. فرماندهيمان آقاي «انجيداني» بود كه در همان عمليات اسير شد.
فرار از زير تانك
بعدها برايم تعريف كرد كه: «داشتيم با چند نفر از بچهها برميگشتيم كه چند عراقي جلويمان ظاهر شدند كه كشتيمشان. كمي جلوتر با چند تانك برخورد كرديم و اسير شديم. نفربر عراقيها پر بود و جا نداشت. بعد از اينكه حسابي اذيتمان كردند؛ به اين نتيجه رسيدند كه ما را بكشند؛ بنابراين دستور خوابيدن دادند. مدتي نگذشته بود كه ديدم، تانكها به سمت ما ميآيند تا زيرمان كنند. ميدانستم كه وقتي تانك نزديك شود، ديدش كم ميشود، پس خودم را به كناري انداختم و برخي از بچهها هم به تبعيت از من اين كار را كردند؛ اما يكي دو نفرشان زير تانك له شدند يا پايشان زير آن خورد شد. پس از چند لحظه كه سرم را بالا آوردم، ديدم كه عراقيها به خيال اينكه همة ما را زير گرفتهاند، رفتهاند.»
شجاعتي كه تانكها را ترساند
حركت روي جادة شيشه
وقتي رسيديم، ديديم بچهها پيش از ما با رشادت و شهادت آنجا را گرفتهاند. متاسفانه تعداد زيادي از بچههاي ما شهيد شده بودند؛ از جمله «نظم بجنوردي» و «فخر نبوي» و «حميد دستجردي».
به جادة شيشه كه رسيديم، ديگر قتلگاه بود. به اين جاده، شيشه ميگفتند؛ چون دشمن زير آب، جادهاي پر از مين و سيم خاردار كار گذاشته بود. اين جاده بعدها شهيد «صبوري» نام گرفت. ما بايد از يك طرف كمين را منفجر ميكرديم و از طرف ديگر، بچههاي تخريب پاكسازي ميكردند. تا بچههاي گردان بتوانند راه را ادامه بدهند، ولي عمليات هم لو رفته بود و ما دير رسيديم.
حركت با خمپاره، به صد متر جلوتر
نماز شباش قضا نميشد
بايد بدانيم و يادمان نرود كه آن مسائل همينطوري اتفاق نميافتاد و ناشي از تلاش بچهها بود. شهيد همتي كه ميگويند از فرط خستگي هنوز سرش به بالش نرسيده خوابش ميبرد، چهطور نماز شبش ترك نميشد؟! هيچ جوابي جز عشق به خدا وجود ندارد.
سلاحشان صد برابر ما بود اما ما خدا را داشتيم
عراقيها هم بعضي جاها از ما شجاعتر بودند و چون سنگرهايشان دفاعي بود، به شدت محكم و آسيبناپذير بود. سنگرهاي بتونياي كه ما در والفجر هشت ديديم، باورنكردني نبود. چنان محكم بودند كه وقتي راكت هواپيما بهشان ميخورد، راكت منفجر ميشد، ولي سنگرها آسيبي نميديد.
بهعلاوه، ابزارهاي پيشرفتة ماهوارهاي، و اطلاعات بالا داشتند، ولي ما چيزي نداشتيم. خدا را داشتيم و اخلاص بچهها و چون لطف بيپايان خدا در عملياتها و شديدترين درگيريها ياريگر ما بود، موفق ميشديم.
گنجمان را به جوانانمان بدهيم
اين خاك، خيلي چيزها را در خود مدفون كرده و خيلي گنجها را در خود دارد. نايابترين فرهنگ از آن ماست و آن هم فرهنگ ايثار و شهادت است. بايد اين گنج را به جوانهاي تشنه امروز بدهيم تا به دنبال پس زبالههاي فرهنگ غرب نروند.
منبع: ماهنامه امتداد شماره 53
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}